سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: نوید حمیدی، داستاننویس و رومهنگار، فارغالتحصیل رشته تئاتر؛ گرایش ادبیات نمایشی است. از او در سال 1395 مجموعه داستان کوتاه "سینما لالهزار" منتشر شد و سال جاری نمایشنامهای با عنوان "استانبول 19 می 2012" که موضوع این گفتوگو است.
جناب حمیدی در همان بدو امر، زمانی که مهراد خطاب به بهرام میگوید: "اوزی" بهرام تصحیحش میکند و میگوید "نمیتونی درست کلمه رو بگی، عوضی! این جوری میگن عوضی!" از این جمله منظور خاصی داشتید؟ چون طبیعتا بهرام در قوه شنیداریاش که قوه تمیز امر مکتوب ندارد.
دقیقا. با انتخاب این شکل از نگارش، به خواننده اثر میخواستم بگویم بهرام در تمام امور قصد دخالت و فضولیکردن دارد و با نشانهگذاری این ویژگی از کاراکتر بهرام، جنبهای تازه به شخصیتاش اضافه کنم. در ذات کلام، هیچ تغییری صورت نگرفته و در لحن خواننده نیز تغییر نخواهد داشت. همانطور که گفتم بیشتر جنبه شخصیتپردازی دارد و البته نشانهای برای کارگردان که در حین اجرای این نمایشنامه با جزییات بیشتری رو به رو باشد.
شاید بتوانیم بگوییم "استانبول، 19 می 2012" با همهی جزئیات رئالش، فضایی برزخی و تمثیل وار دارد. بیایید پیش از این درباره شخصیتها حرف بزنیم. این نمایشنامه پنج کاراکتر اصلی با نامهای پیام، مازیار، بهرام، مهراد و هانیه دارد، که هر کدام را میتوانیم نماینده توده خاصی از مردم بدانیم.
تا حدودی میتوانم در این مورد با شما موافقم باشم اما نه صد در صد. بخش اول که این شخصیتها جنبه تمثیلی دارند را قبول دارم اما نه وما نماینده توده خاصی از مردم. کلیت شخصیتها برای من تمثیل آدمهای امروز جامعه است. آدمهایی با رویاهای بزرگ و تلاش کم. آدمهایی که دائم از شرایط گله و شکایت دارند اما درعمل تلاشی برای تغییر نمیکنند و تمام تلاشهایشان به حرف و کلام خلاصه میشود. انفعالی که گاهی هم برای خود من پیش مییآد اما تمام تلاشام را میکنم که تبدیل به یک جریان همیشگی نشود. شخصیتهای این نمایشنامه هم با همین مسئله دست و پنجه نرم میکنند.
بعضی از شخصیتهای داستان شما وجهی دوگانه دارند و شاید به همین دلیل نامهای دیگری نیز برای آنها برگزیدهاید. مثلا بهرام در عین حال "امیر" هم هست. این دوگانگی برآمده از چیست؟
این دوگانگی برآمده از زاویه دید شخصیتهای نمایشنامه است. دلیل داشتن دو نام برای بعضی از شخصیتها به این جهت بود تا ابتدا خواننده اثر و در ادامه بیننده این تئاتر روی صحنه، به تفاوت شخصیتها بیشتر پی ببرد. به این صورت که هر شخصیت در دل اتفاقات زندگی، با شخصیت دیگر قرارداد یا بهتر بگویم حرفهای پُشت پردهای داشته و حالا در زمانی که موقعیتشان به خطر میافتد به دنبال برملاکردن این رازها هستند تا خودشان را نجات بدهند که شنیدن این نامها، برای دیگر شخصیتها تازگی دارد و سوالبرانگیز است. به نوعی به پنهانکاریهایی که در دل شخصیتها رخنه کرده اشاره کردم که هیچکس به بقیه حتی نزدیکترین دوستاش هم اعتماد ندارد و با وجود تمام قول و قرارها، باز هم صد در صد اعتماد دیده نمیشود و نمایشنامه هرچه جلوتر میرود لایه لایه این بیاعتمادی باز و بازتر میشود و در انتها به یک غافلگیری منتهی میشود.
اما بحثی که پیشتر باز کردیم را پی بگیریم مبنی بر فضای سمبلیک اثرتان را. فکر میکنید میتوانیم اتمسفر "استانبول، 19 می 2012" تمثیلی توصیف کنیم؟
قطعا شخصیتهای هر نمایشنامه یا نمایش در ساختن فضای آن اثر تاثیر دارند و باید در جواب سوالتون بگویم که بله. نمایشنامه استانبول 19 می 2012، اتمسفر و فضایی سمبلیک دارد. آدمهایی واقعی در مکانی ساخته و پرداخته دنیای خودشان. نشانههای نمایشنامه حتی در انتخاب اسم هم دیده میشود. اما باز هم باید گفت که وما این شخصیتها نماینده دسته خاصی نیستند. دلیل تکرار این نکتهام، به این جهته که فضای نمایشنامه را محدود به جغرافیای ایران نمیدانیم و در هر نقطه از دنیا قطعا شخصیتهایی با این مشخصات وجود دارد و دوست ندارم نمایشنامهام محدود به اسامی و یک مرز جغرافیایی باشد و دغدغه نگارش این متن برای من، جهانیتراست.
نمایشنامه از آنجا شروع میشود که شخصیتها در حال تماشای فوتبال هستند. این فضا طوری سراسر نمایشنامه را پوشش میدهد که انگار مخاطبان هم به تماشای فوتبال نشستهاند، خصوصا که روایت شخصیتها از بازی فوتبال هم جزء به جزء است. به عبارت دیگر شخصیتهای نمایشنامه به بازیکنان فوتبالی بدل میشوند که ما در حال نظاره آنها هستیم.
میتوانم جمله شما را به این شکل کامل کنم که مای مخاطب؛ فوتبالی را نظاره میکنیم که از دل شخصیتهای نمایشنامه برای ما تعریف میشود و سلایق و طرفداری آنها هم در قضاوت ما تاثیر میگذارد. فوتبالی که نمود خارجی دارد و چند سال قبل برگزار شده اما حالا هر کدام از طرفداران با دید خودشان را در بازی ببینند.
من تلاشام را کردم که این اتفاق بیفتد و اوج و فرودهای یک بازی فوتبال به لحظههای نمایشنامه منتقل شود. از جهتی، این تعلیق فوتبال را دوست دارم. اینکه شخصیتها در دل آن وضعیت، باز هم کل کل دارند و زندگیشان را پیش میبرند. از طرفی هم دوست داشتم از طریق فوتبال، تنش نمایشنامه را دوچندان کنم. انتخاب فینال، که نتیجه تلاش یک ساله یک تیم فوتبال است خودش پتانسیل عجیبی در ایجاد این تنش دارد. و زنده بودن فوتبال؛ جریانی که دائم در حال جلو رفتن است و توقف ندارد. با تمام اتفاقهایی که برای شخصیتها میافتد باز هم فوتبال پیش میرود تا تیم قهرمان مشخص شود.
فوتبال خیلی سریع به "زندگی" کتاب شما و شخصیتهایش بدل میشود در حالی که در عین حال ذره ذره معنای خود را از دست میدهد تا به چیز دیگری استحاله پیدا کند. شما به چنین دگردیسیای قائل هستید؟
شاید. چون الان که به نگارش این نمایشنامه فکر میکنم. شاید ناخودآگاه این پروسه در دل متن جاخوش کرده و به تغییری که شما منظورتان است رسیده. اما این را میتونم عنوان کنم که این تغییر جریان در یک سوم پایانی نمایشنامه را آگاهانه انتخاب کردم. ضربهای که شخصیتهای داستان بهم میزنند و از طرفی، مخاطب را شوکه میکنند. اما اینکه روی آن یک اسم و برچسب مشخص بزنم و اسم بگذارم نه. این نامگذاری میتونه برای هرکسی متفاوت باشه و ترجیح میدهم خواننده این انتخاب را داشته باشد و بر اساس ذهنیت من، قبل خواندن اثر با محدودیت و زاویه دید رو به رو نشود و بتواند خودش آزادانه کشف کند.
.
.
.
.
درباره این سایت